loading...
بدون شرح
سید محمد موسوی بازدید : 33 سه شنبه 12 فروردین 1393 نظرات (0)
خبری ازت نبود و خیلی بی تاب تو بودم اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم نمیدونم چرا اینجام یا اصلا چم شده بازم اون همه قول و قرارو اومدم یادت بیارم اما انگار دیگه راهی واسه برگشتن ندارم اینجا گل بارونه امشب چقد این فضا غربیه چرا من هیچی نمیگم چرا میخندم عجیبه آخه مجبورم بخندم کسی اشکامو نبینه حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینهنه به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم آرزوم بود که من امشب پیش تو وایساده باشم چه لباسای قشنگی بهت میاد چقد عزیزم تو میخندی و من از دور دارم اشکامو میریزم خوش سلیقه ام که بودی اره بهتر از من اونه سر تره ازم میدونم اون که میخواستی همونه تازه فهمیدم حسودم دست تو تو دست اونه ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو میدونه حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات یا من اشتباه میبینم یا دروغ بود همه حرفات بله رو بگو گل من تو ازم خیری ندیدی ارزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام تو زدی من اما موندم زیر قولت روی حرفام برو خوشبخت شی عزیزم تو ازم خیری ندیدی ارزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی بله رو بگو گل من بگو و شرشو بکن منو زندگی بی تو باورم نمیشه اصلا داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسم همه گریه ها مو کردم اشکی یم نمونده واسم میزنم بیرون از اینجا بله رو میگی نباشم میرم اون بیرون یه گوشه دست به دامن خدا شم بله رو گفتی تموم شد دیگه این اخر کاره هی میخوام بگم مبارک ولی بغضم نمیذاره هق هقم تبریك من بود واسه تو من گریه کردم قطر ه قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم امشب تو جشنت عزیزم نمیدونی چی کشیدم اما کاش اشکام نبودن تورو واضح تر میدیدم دیگه چشمام نمیبینه دستمم نمی نویسه دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه اخرین جمله ی نامم اینه از ته وجودم برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم

سید محمد موسوی بازدید : 13 شنبه 09 دی 1391 نظرات (1)

حکایت رفاقت من با تو حکایت قهوه است که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم....
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدن آن را نداشتم...
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخواهم .. حتی تلخ تلخ!!

سید محمد موسوی بازدید : 10 سه شنبه 11 تیر 1392 نظرات (2)

اجازه هست که عشقتو،توکوچه هادادبزنم؟

روپشت بوم خونه هااسمتوفریادبزنم؟

اجازه هست که هرنفس ترانه بارونت کنم؟

ماه وستاره روبازم فدای چشمونت کنم؟

اجازه هست که خنده هات قلبموازجابکنه؟

بهت بگم عاشقتم،دوست دارم یه عالمه

اجازه هست نگاهتو،توخاطرم قاب بکنم؟

چشمی که بدخواهمونه،به خاطرت خواب بکنم؟

اجازه فریادبزنم:توقلبمی تابه ابد؟

بدون اگه رسوابشم به خاطرت خوبه،نه بد!

اجازه هست دریاباشم،کویرروپیمونه کنم؟

توصدف دلم بشی،من تودلت خونه کنم؟

اجازه هست....؟؟

سید محمد موسوی بازدید : 14 یکشنبه 27 اسفند 1391 نظرات (0)

بیا دوری کنیم از هم بیا تنها بشیم کم کم

بیا با من تو بدتر شو بیا از من تو رد شو

ببین گاهی یه وقتایی دلم سر میره از احساس

نه میخوابم نه بیدارم از این چشمای من پیداست

تنم محتاج گرماته زیادی دل به تو بستم

هیچ دردی در این حد نیست من از این زندگی خسته ام

دلم تنگ میشه بیش از حد

دلم تنگ میشه بیش از حد

سید محمد موسوی بازدید : 12 چهارشنبه 09 اسفند 1391 نظرات (0)
صدای باران ، وسکوتی دلگیر و نوایی که تو را می خواند : آه ای همدم من زود بیا یاد آن روز بخیر ،یاد آن روز ِسپید یاد آن روز که دیدار تو شد قسمت من یاد آن روز که نقاش ِزمان طرح چشمان تو را ساخت اندازه ی دیوار دلم یاد آن روز بخیر ..

سید محمد موسوی بازدید : 13 دوشنبه 18 دی 1391 نظرات (0)
نه مرادم ، نه مریدم ، نه پیامم ، نه کلامم ، نه سلامم ، نه علیکم ، نه سپیدم ، نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیرِ کسی بسته‌ام و بردۀ دینم نه سرابم ، نه برای دل تنهاییِ تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم ، نه بهشتم که چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم ، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلمِ نور نوشتم ... حقیقت نه به رنگ است و نه بو ، نه به های است و نه هوی نه به این است و نه او ، نه به جام است و سبو گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم تا کسی نشنود این رازِ گهربارِ جهان را : آنچه گفتند و سُرودند ، تو آنی خودِ تو جان جهانی گر نهانی و عیانی تو همانی که همه عمر به دنبالِ خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی تو خود اسرارِ نهانی همه جا تو نه یک جای نه یک پای همه ای با همه ای همهمه ای تو سکوتی تو خودِ باغ بهشتی تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرایی به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی نه که جُزئی نه که چون آب در اندام سَبوئی تو خود اویی ، به خود آی تا درِ خانه متروکۀ هر کس ننشینی و به جز روشنی شعشعۀ پرتو خود هیچ نبینی و گلِ وصل بچینی ... مولانا جلال‌ الدین رومی
سید محمد موسوی بازدید : 20 شنبه 09 دی 1391 نظرات (0)

التماس به خدا جرات است
اگر برآورده شود ، رحمت است
اگر بر آورده نشود ، حکمت است
التماس به انسان ، خفت است
اگر بر آورده شود ، منت است
اگر بر آورده نشود ، ذلت است

سید محمد موسوی بازدید : 29 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

نگو من بد بودم
منو از یاد نبر
بذار خودم به همه بگم تو فریاد نزن
باید فراموشت کنم اینو خوب میدونم
این ترانم مال تو که من خوب می خونم
خوب میدونم تو اون آدم سابق نیستی
من تو رو خیلی می خوام و تو صادق نیستی
حرف بزن تو که آدمی ساکت نیستی
د بگو بگو تو آدم سابق نیستی

سید محمد موسوی بازدید : 34 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (1)

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

سید محمد موسوی بازدید : 36 جمعه 18 فروردین 1391 نظرات (0)
زنداني داراي دو در است، يكي در آزادي و ديگري دَرِ اعدام. اين زندان داراي دو زندانبان است كه يكي از آنها راستگو و ديگري دروغگوست. خودِ زندانبانان همديگر را به خوبي مي شناسند. در اين زندان مردي محبوس است كه نمي داند كداميك از زندانبانان راستگو، و كداميك دروغگو است؟ به او اجازه مي دهند، از هر يك از زندانبانان كه دلش مي خواهد سؤالي بكند و از پاسخ طرف مقابل بفهمد در آزادي كدام است تا از آن خارج شود. پرسشي كه او بايد بكند تا به آزادي او بينجامد چيست؟
سید محمد موسوی بازدید : 83 جمعه 18 فروردین 1391 نظرات (0)

خداحافظ همیشه بهتر از من همیشه یا که هر جا سر تر از من

تو چشمات بهترین بودم تو دنیا نمی دیدی اگر چه کمتر از من

خداحافظ که رفتم بی بهونه از این خونه دلم بد جوری خونه

سید محمد موسوی بازدید : 75 دوشنبه 07 فروردین 1391 نظرات (0)
معماي كه به گفته انيشتين فقط 2% مردم جهان قادر به حل كردن آن هستند - فرصت خوبيه تا هوش خودتون رو يه محكي بزنيد

آلبرت انیشتن این معما را در قرن نوزدهم میلادی نوشت، به گفته وی ۹۸% از مردم جهان نمی توانند این معما را حل کنند. شماچطور؟ آیا شما در زمره دو درصد افرادباهوش در دنیا هستید؟ پس مساله زیر را حل کنید و دریابید در میان افراد باهوش جهان قرار دارید یا خیر! هیچگونه کلک و حقه ای در این مساله وجود ندارد، و تنها منطق محض می تواند شما را به جواب برساند.
سید محمد موسوی بازدید : 1089 دوشنبه 07 فروردین 1391 نظرات (1)

سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه میکنند.

قیمت ساعت ۳۰ هزار تومان بوده و هر کدام نفری ۱۰ هزار تومن پرداخت میکنند

تا آن ساعت را خریداری کنند…

بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگوید قیمت ساعت ۲۵ هزار تومان بوده.

این ۵ هزار تومان را بگیر و به آنها برگردان

شاگرد ۲ هزار تومان را برای خود بر میدارد

و ۳ هزار تومان باقیمانده را به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)

حال هر کدام از آنها نفری ۹ هزار تومان پرداخت کرده اند . که ۳*۹ برابر ۲۷ میشود

این مبلغ به علاوه آن ۲ هزار تومان که پیش شاگرد است میشود ۲۹ تومان

هزار تومان باقیمانده کجاست ؟

سید محمد موسوی بازدید : 37 دوشنبه 07 فروردین 1391 نظرات (0)
ادیسون در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد...
این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
سید محمد موسوی بازدید : 22 چهارشنبه 02 فروردین 1391 نظرات (0)
روزی روزگاری نه در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"
سید محمد موسوی بازدید : 29 چهارشنبه 02 فروردین 1391 نظرات (1)

کمیسیون فرهنگی اقتصادی «قربون دانشجویان پولی» مجلس شورای اسلامی، در راستای تکریم جایگاه علم و دانشگاه، مسابقه‌ای با عنوان «علم بهتر است از ثروت و برعکس» برگزار می‌کند؛ برگزیدگان این مسابقه می‌توانند به صورت مادام‌العمر به عنوان دانشجوی پولی، رایگان ادامه تحصیل بدهند. سوالات این مسابقه به شرح زیر است:

سید محمد موسوی بازدید : 47 سه شنبه 01 فروردین 1391 نظرات (1)

سلام سال نو خورشیدی رو به همتون تبریک میگم ایشالا سال خوبی داشته باشید

فردا چند تا پیامک تبریک میذارم اگه خوشتون اومد استفاده کنید

                                                                                              نظر یادت نره X

درباره ما
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید ××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××× تو كجایی سهراب؟
آب را گل كردند
و چه با دل كردند
زخمها بر دل عاشق كردند
خون به چشمان شقایق كردند
 در همین نزدیكی
عشق را دار زدند
همه جا سایه دیوار زدند
 گفته بودي قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دورخواهم شد ازاین شهرغریب!
قایقت جا دارد؟
كه نجاتم دهى ازاين گرداب؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 29
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 46
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 284
  • بازدید کلی : 8,242