loading...
بدون شرح
مونا بازدید : 23 شنبه 19 فروردین 1391 نظرات (0)

حالم خيلي خيلي توپه.

 

بعدش اون آقاهه پرسيد:

 

خوب چه خبر؟ چه کار مي خواي بکني؟

 

با خودم گفتم، اين ديگه چه سؤالي بود؟ اون موقع فکرم عجيب ريخت به هم، براي همين گفتم؛

 

اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از اين جا رد مي شدم...

 

وقتي سؤال بعديشو شنيدم، ديدم که اوضاع داره يه جورايي ناجور مي شه، به هر ترفندي بود خواستم سريع قضيه رو تموم کنم:

 

من مي‌تونم بيام طرفاي تو؟

 

آره سؤال يه کمي برام سنگين بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همين بهش گفتم:

 

نه، الآن يه کم سرم شلوغه!

 

يک دفعه صداي عصبي فردي رو شنيدم که گفت:

 

ببين، من بعداً باهات تماس مي گيرم. يه احمقي از دستشويي بغلي همش داره به همه سؤال هاي من جواب مي ده!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید ××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××× تو كجایی سهراب؟
آب را گل كردند
و چه با دل كردند
زخمها بر دل عاشق كردند
خون به چشمان شقایق كردند
 در همین نزدیكی
عشق را دار زدند
همه جا سایه دیوار زدند
 گفته بودي قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دورخواهم شد ازاین شهرغریب!
قایقت جا دارد؟
كه نجاتم دهى ازاين گرداب؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 94
  • بازدید سال : 332
  • بازدید کلی : 8,290