حکایت رفاقت من با تو حکایت قهوه است که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم....
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدن آن را نداشتم...
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخواهم .. حتی تلخ تلخ!!
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط امیرحسین در تاریخ 1392/04/11 و 6:44 دقیقه ارسال شده است | |||
سلام وبلاگتان عاااااااااااااااااااااااااااااالی است. با ورودتان به وبلاگمان آن را به پاقدومتان مزین کنید ولطفا برای استفاده از امکانات آن در آن عضو شوید ودرمورد آن نظر خود رابیان فرمایید |
درباره ما
اطلاعات کاربری
نویسندگان
آمار سایت