loading...
بدون شرح

سید محمد موسوی بازدید : 13 شنبه 09 دی 1391 نظرات (1)

حکایت رفاقت من با تو حکایت قهوه است که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم....
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طعم را دوست دارم یا نه؟؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدن آن را نداشتم...
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخواهم .. حتی تلخ تلخ!!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط امیرحسین در تاریخ 1392/04/11 و 6:44 دقیقه ارسال شده است

سلام وبلاگتان عاااااااااااااااااااااااااااااالی است. با ورودتان به وبلاگمان آن را به پاقدومتان مزین کنید ولطفا برای استفاده از امکانات آن در آن عضو شوید ودرمورد آن نظر خود رابیان فرمایید


کد امنیتی رفرش
درباره ما
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید ××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××× تو كجایی سهراب؟
آب را گل كردند
و چه با دل كردند
زخمها بر دل عاشق كردند
خون به چشمان شقایق كردند
 در همین نزدیكی
عشق را دار زدند
همه جا سایه دیوار زدند
 گفته بودي قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دورخواهم شد ازاین شهرغریب!
قایقت جا دارد؟
كه نجاتم دهى ازاين گرداب؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 9
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 40
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 56
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 66
  • بازدید سال : 304
  • بازدید کلی : 8,262