loading...
بدون شرح

سید محمد موسوی بازدید : 29 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (0)

نگو من بد بودم
منو از یاد نبر
بذار خودم به همه بگم تو فریاد نزن
باید فراموشت کنم اینو خوب میدونم
این ترانم مال تو که من خوب می خونم
خوب میدونم تو اون آدم سابق نیستی
من تو رو خیلی می خوام و تو صادق نیستی
حرف بزن تو که آدمی ساکت نیستی
د بگو بگو تو آدم سابق نیستی

سید محمد موسوی بازدید : 34 شنبه 26 فروردین 1391 نظرات (1)

در یک دهکده ای دور افتاده دو تا دوست زندگی می کردند. یکی از اونها جانسون و دیگری پیتر بود. این دو تا از کودکی با هم بزرگ شده بودند. آنقدر این دو دوست رابطه خوبی با هم داشتند که نصف اهالی دهکده فکر میکردند که ِاین دو نفر با هم برادرند. با این حال که هیچ شباهتی به هم نداشتند. اما این حرف اهالی نشان از اوج محبتی بود که بین این دو نفر وجود داشت. همیشه پیتر و جانسون راز دلشون رو به همدیگه میگفتند و برای مشکلاتشون با همدیگه همفکری میکردند و بالاخره یه راه چاره براش پیدا می کردند. اما اکثر اوقات جانسون این مسائل رو بدون اینکه پیتر بدونه با دوستای دیگه اش در میان میگذاشت.

تعداد صفحات : 7

درباره ما
مراقب باشید چیزهایی که دوست دارید به دست آورید وگرنه مجبور خواهید شد چیزهایی را که بدست آورده اید دوست بدارید ××××××××××××××××××××××× ××××××××××××××××××××××× تو كجایی سهراب؟
آب را گل كردند
و چه با دل كردند
زخمها بر دل عاشق كردند
خون به چشمان شقایق كردند
 در همین نزدیكی
عشق را دار زدند
همه جا سایه دیوار زدند
 گفته بودي قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دورخواهم شد ازاین شهرغریب!
قایقت جا دارد؟
كه نجاتم دهى ازاين گرداب؟
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 70
  • کل نظرات : 18
  • افراد آنلاین : 12
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 51
  • بازدید ماه : 51
  • بازدید سال : 289
  • بازدید کلی : 8,247